اگر دختر اورميا پسر بود، عنوان يكي از درس هاي كتاب فارسي چهارم دبستان، دختر فداكار اورميا مي شد ...

هر چه جلوتر مي روم عاصي تر مي شوم. آب درياچه را مي ديدم مطمئن تر مي شدم. بعد از اين همه راه، حداقل از دور بايد معلوم مي شد. شايد چون عجله دارم، راه طولاني تر مي شود. هيچ وقت نشده اين جاده را با آرامش بروم. هر بار سراب مي بينم ته دلم خوشحال مي شوم. با ديدن پرنده ها كه روي سراب پرواز مي كنند يا شنيدن صدايشان فكر مي كنم رسيدم. نكند همه اش فقط سراب باشد.

اين دختر پاك ديوانه شده؛ باز به سرش زده. هميشه با بزرگترها در افتاده. اگر تا رسيدنم كاري دست خودش ندهد خوب است. مرا باش كه باز راه افتادم. مگر آن زمان كه چراغ به دست آن جا مي ايستاد، به حرف هايم گوش داد كه حالا گوش بدهد. ليلا مي گفت چند روز است پاي پياده با بطري هاي آب، كنار درياچه مي رود و آب آن ها را به درياچه مي ريزد. بعد ساعت ها مي ايستد و نيايش مي كند. بعضي وقت ها چند نفر هم همراهش مي روند. آن ها هم راحت نمي نشينند كه او هر كاري دلش خواست بكند. خودت را زود برسان. مي شناسي اش؛ فكري به ذهنش برسد ديگر دست بردار نيست. شايد به حرف تو گوش بدهد.

نكند راست راستي فكر مي كند با اين آب ها مي تواند درياچه را پر كند. اين درياچه هم انگار آب شده رفته زير زمين. زبانم لال اگر اين جوري بشود به جاي درياچه، كوير مي نشيند. خودش هم كوير نمك. همه چيز از بين مي رود؛ تك وتوك درختي كه مانده، پرنده هاي انگشت شمار و لجن كم و بيش مانده. فقط نمك باقي مي ماند. آن وقت ديگر براي سفيدپوش شدن زمين و درخت ها نيازي به زمستان و برف نيست.

نور شديدي چشمم را اذيت مي كند. تا چشم كار مي كند سفيدي ست كه زير نور آفتاب برق مي زند. واي حالا چه كار كنم؟ دردسر كم داشتم. چه هوشي! از او هم ديوانه تر منم. توي چله ي تابستان برف كجا بود. اي كاش برف بود. ليلا همان روز كه زنگ زده بود گفت كه شوره زار را چندين كيلومتر زودتر از درياچه مي بيني. باور نكردم. يعني نمي خواستم باور كنم. خدا مي داند چه بلايي سر ما مي آيد. هيچ كس هم به فكرش نيست. نمي دانم اين دختر تا حالا چه كار مي كرد كه كار به اين جا رسيده است. مي گفتم تا او هست غمم نيست. طفلك چه كار كند. چشم همه است و او مجبور مي شود به تنهايي جور هر دوره را بكشد. از وقتي راه افتادم منتظر درياچه بودم. حالا جلوي چشمانم نمي بينمش. نمي دانم كي رسيده ام. سال ها پيش كه مي آمدم از چند كيلومتري بوي لجن خفه ام مي كرد. پيف پيف مي كردم و دستمالي روي بيني ام مي گرفتم. حالا بايد تا يك قدمي درياچه بروي تا يك كمي بويش بيايد. آن موقع صداي درياچه كه قاطي جيغ و ويغ پرنده ها مي شد، گوش ها را كر مي كرد. آدم با چشم بسته هم مي دانست كجاست. پرنده ها به پيشواز مي آمدند. بدرقه مي كردند. هر لحظه جلوي چشم هايم بودند. حالا ديگر نه پرنده اي. نه صدايي. آدم از اين همه سكوت احساس تنهايي  مي كند، دلش مي گيرد. از آن همه چيز فقط كمي بويش مانده. اصلا دلم نمي خواهد براي نوه هايم تعريف كنم: «يك زماني اين جا مثل شورآبي بوده، بعدها كم كم آبش خشك شده و نمكش مانده.» اين هم نبود، حالا حالاها متوجه رسيدنم نمي شدم. به دور و برم نگاه مي كنم. كوه هاي نمك از جاي جاي درياچه سر بلند كرده اند. به رشته كوه هاي نمك مي ماند. نزديك آن كوه ها يك كشتي به نمك نشسته است. از توي كشتي پرنده اي به سويم پرواز مي كند. نزديكي هاي من روي زمين مي نشيند. كمي نگاهم مي كند، دوباره پرواز مي كند و به كشتي برمي گردد. انگار مثل من منتظر كسي هست. ليلا مي گفت از همه ي پرنده ها، گوزن هاي زرد و ديگر حيوانات جفت جفت داخل كشتي برده اند. مدام ابرها را بارور مي كنند. منتظر يك بارش درست و حسابي هستند تا آن ها را به جايي برساند. نبارد مي خواهند چكار كنند. حتما فكرش را كرده و آذوقه ي زيادي برداشته اند. تا كي مي توانند آن جا دوام بياورند؟مدتي است كنار درياچه در حال انتظار قدم مي زنم. دير كرده است. عجله دارم ولي توي دلم مي گويم كاش ديرتر مي آمد. معلوم نيست فردا اين هم باشد يا نه. هر دو طرفم درياست. دو درياي متفاوت. يك طرف واقعي است. همه چيز خود خودش است. با رنگ ها و شكل هاي مشخص خودش، اما طرف ديگرم دريا با كوه و كوه با آسمان يكي شده است. هيچ چيز مشخص نيست. همه چيز در هم فرورفته. سايه روشني به اين زيبايي به عمرم نديده ام. دستم را جلو مي برم پرده ي ضخيم توري را كنار بزنم. دستم بي هدف اين ور و آن ور مي رود. واقعي نباشد چه؟ سنگي برمي دارم. به طرف آب پرتاب مي كنم. سنگ چند دفعه به سطح آب مي خورد، به جلوتر پرت مي شود و سپس فرو مي رود. خوشم مي آيد. چند بار تكرار مي كنم. نكند از غلظت نمك آب باشد؟ نمي دانم.

درياچه و پرنده ها يك جا لال شده اند. رمقي برايشان نمانده است. صداي زاري هم نمي آيد. چه غريبانه سكوت كرده اند. در وطن خود غريب بودنشان، قلبم را مي فشارد. شايد هم با ديدن وضعيت نزار هم ديگر بيش تر در خود فرورفته، ساكت و مغموم به انتظار مرگ نشسته اند. با اين وضعيت چگونه اميدي در دلم زنده بماند.

زنبق هاي بنفش نظرم را جلب مي كنند. چمبك مي زنم. دستم بي اختيار براي چيدن شان مي رود. همين كه مي خواهم يك شاخه بچينم، شوكي تنم را مي لرزاند. آه چشمانش! دستم را زود عقب مي كشم؛ نفسي مي كشد و قدش را راست مي كند. صداي آه مي آيد. خودش است. پس شما چه كار مي كرديد؟ او هم راحت نشسته است كه نگهبانانم آن جا هستند. من به اميد او، او هم به اميد شما راحت نشسته است. نمي دانست كه جلوي چشم تان همه چيز را مي برند و شما هم ساكت مي ايستيد و تماشا مي كنيد. خم مي شوم. ديگر صدايي نمي آيد. لابد ترسيده اند. شايد هم از خجالت چيزي نمي گويند. با اين وضع روزي چند بار مي ميرند و زنده مي شوند.

از سايه ي خاكستر او اين همه زنبق بنفش اين جا روييده است. اما انگار نه انگار. اگر دختر اورميا پسر بود، عنوان يكي از درس هاي كتاب فارسي چهارم دبستان، دختر فداكار اورميا مي شد. آن موقع همه سرگذشت اش را مي دانستند. مي دانستند او را شكنجه كردند، لب هايش را دوختند و به كنار درياچه انداختند تا بميرد. توي يك قدمي مان هيچ كس نمي داند بر سر او چه آمد. نمي دانند كه او با حال نزارش به زحمت بلند شد و روبروي درياچه ايستاد تا براي رهايي شهر و درياچه اش نيايش كند.

 

آن طرف تر دختري مي بينم با بطري ها در دست. رو به درياچه ايستاده و با خودش صحبت مي كند. اگر او باشد رازش را به دريا مي گويد. واي به حالشان. پرنده اي پيش او نشسته و رو به دريا آواز مي خواند. به گمانم همان پرنده باشد. نزديك تر كه مي روم، مي شناسم اش. خودش است. ده قدم بيش تر نمانده به او برسم. به سوي من برمي گردد. بعد از آن همه سال جاي زخم دور لب هايش معلوم است. به چشم هايش نگاه مي كنم. از چشمانش رودي بنفش به سويم جاري مي شود.


بؤلوم :
جمعه 28 بهمن 1390     یازار : تورك اوغلو
  • القشله: سربازخانه، پادگان، ساخلو،( Barracks ) در تركيه: قيشلا (پادگان) كه همان قشلاق است. كلمه اخير وارد فارسي شده است.
  • اليطق: خوابگاه( Dormitory). كلمه از مصدر ياتماق (خوابيدن) مي‌آيد. در فارسي «يتاق:كشيك» (فرهنگ معين) آمده است در مفهوم پاسداري به هنگام خواب مردم.

اسامي غذاها

  • البرغل: بلغور، افشه( Groat ) در تركي آذري يارما گفته مي‌شود و در تركيه بولغور كه همان وارد فارسي نيز شده است. كلمه از مصدر بؤلمك آيد و در مفهوم گندم دو نيمه شده است.
  • البقلاوە: باقلوا (نوعي شيريني) ( Kind of pastry) . وارد فارسي نيز شده است. براي اتيمولوژي كلمه نگا: فر.
  • البوظه: بستني ( Ice-cream) در تركيه امروز "دوْندورما" گويند. اين كلمه دخيل عربي از "بوز" (يخ) تركي مي‌آيد.
  • القاؤرمه/القورمه: گوشت تفتيده، قرمه. ( Preserved meat ) .از مصدر قاوورماق: تفت‌دادن تركي مي‌آيد و وارد فارسي نيز شده است. (قرمه)
  • الكباب: كباب،( Kabab). به عربي از تركي عثماني وارد شده است وليكن در فارسي به نوعي به فعل كؤيمك: سوختن ، پختن در تركي قديم مرتبط باشد. (از اين فعل: كؤيمج كه در فارسي كوماج شده است.) وليكن اين ارتباط هم بعيد مي‌نمايد و سازگار با قواعد تركي نمي‌نمايد. بنابراين عجالتا اصالت آنرا فارسي مي‌دانم.
  • القيمار/ القيمر/ الكيمار/ الكيمر: سرشير، قيماق، ( Cream) . كلمه به صورت «قايماق / قئيماق» در تركي آذري آيد. در تركي تركيه: كايماق/كايمار... همان وارد فارسي شده است. و"قيماق" تلفّظ مي‌شود. خامه نيز تلفّظ محرف از آن است. قايماق>خايماق>خايما>خامه.
  • اليوغورت: ماست ( Yoghurt) از مصدر "يوغورماق" (عجين كردن) در مفهوم شير عجين شده آيد و وارد زبانهاي اروپايي شده است. در آذري به جاي آن "قاتيق" نيز گويند كه از مصدر "قاتماق" آيد. (در مفهوم آن چه مخلوط نان كردن و خورند). اين كلمه اخير در فارسي به صورت قاتق آيد.

البسه و پوشاك

  • البقجه: بقچه ( Bundle). از مصدر بوقماق/ بوْغماق (بستن) وارد فارسي نيز شده است.
  • التبّان: شلوارك ( Shorts). از مصدر توتماق: گرفتن، پوشاندن (دومان داغي توتدو: مه كوه را پوشاند)، تومان: پوشاننده (در مفهوم ساتر بدن آيد) و وارد فارسي نيز شده است به صورت تنبان.
  • الطربوش: فينه( Fez) (نوعي كلاه عثماني به صورت سيلندر قرمز...).
  • الفوطه: لنگ (Loincloth). در تركي "فيته" گفته مي‌شود. در اصالت تركي بودن آن بايد ترديد نمود. در تركي كلمه‌اي كه با "ف" شروع شود رايج نبوده شايد "پيچه" فارسي پيته، فيقه شده و از آن جا وارد عربي شده (الله اعلم) در عربي به معاني: پيشگيره و پيشبند.( Apron)، حوله دستي ( Towel)، دستمال ( Hand kerchief)، باشلق ( Cowl و Cap) نيز آمده است. لازم به ذكر است كه حوله نيز ريشه تركي دارد. نگا: فر.
  • الكرك: پوستين ( Collar) . كورك (مثال: كوركونه بيره سالماق معادل: كك به تنبانش انداختن. براي اتيمولوژي كلمه. نگا: فر)
  • الياقه: چاك گريبان، يقه( Veil) لفظ تركي است. (ياخا/ يخه) كه وارد فارسي نيز شده است. نگا: فر.
  • اليشمق/ اليشمك: نوعي روبند زنانه ( Yashmak , Veil) اسم مصدر است از مصدر ياشماق: پوشاندن، معادل عربي اين كلمه در عربي "لثام" است.

ميوه و درختان

  • المروديه: گلابي/ امرود (Pear). وارد فارسي نيز شده است. براي اتيمولوژي كلمه. نگا:فر.
  • البنجر: چغندر( Beet). در تركي آذري چوغوندر/ چوكوندور گفته مي‌شود كه لفظ تركي است از مصدر "چؤكمك" در مفهوم محصولي فرو نشسته در زمين. در تركيه پانجار گويند كه همان از طريق عثماني وارد عربي شده است از همان لفظ "پئنجر" در قره‌داغ كناره ارس: "سبزيجات" همان را در نام ترشي "هفته بيجار" در فارسي مي‌بينيم در مفهوم ترشي متشكل از هفت نوع سبزه. ريشه يابي پانجار در تركي مشكل است.
  • التتن: توتون، (Tobaco). از مصدر توتمك: سوختن، توتون كه در تركي آذري به معناي «دود» است. (توتونوم تپه‌م‌دن چيخدي: دود از كله‌ام برخاست= پدرم درآمد) از همين مصدر در فارسي: توت> دود/ توتن/ توتك.
  • الجاريزك: آلو (Plum). ظاهرا اين كلمه بايد مركب باشد. الجا+ ريزك جزء اوّل لفظ آلچا ( آلوچه) است كه تلفظ قديمي آن در تركي آلوچ بوده و از ريشه آل (قرمز)، آلا (دورنگ) در مفهوم ميوه‌اي مركب از دو رنگ سرخ و زرد. كه به صورتهاي: آلو/ آلبالو/ آلوچه/ آلاييدن و... وارد فارسي شده است. امّا جزء دوّم (ريزك) را در اين تركيب تشخيص دادن مشكل است شايد نر/ نرك فارسي باشد؟!
  • الجاودار: چاودار/ كاورس (Rye). (براي ريشه يابي كلمه در تركي نگا: فر) وارد فارسي نيز شده است.
  • القاؤون/ القؤون: طالبي/ گرمك (Eantaloup). (نگا: فر)
  • الوشنه: آلبالو ( Sour cherry) . از اسلاوي وارد تركي شده و از آن جا به عربي، و اصالتا اسلاوي است.

اشياء و آلات:

  • الأزمه/ القازمه: كلنگ (Pickax). قازما (از مصدر: قازماق) معروف است. امّا "ازمه" بايد از مصدر ازمك (خرد كردن) باشد در اين صورت در اصل به معني كلوخ‌كوب ( تخماق) بوده كه بعدا تغيير معني داده است.
  • البارود: باروت (Gunpowder). كلمه اروپايي است كه از طريق تركي عثماني وارد عربي شده است.
  • الباروده: تفنگ. (Rifle) و (Gun) در عربي بدان بيشتر "بندقيه" گويند. از كلمه بنديك/ ونديك/ ونيز آيد. شايد بدان اعتبار كه از جزيره ونيز وارد مي‌شده است.
  • البرغي: پيچ، برقي (ابزار)( Crew). از مصدر بورماق (پيچاندن) اسم مصدر است و عينا وارد فارسي نيز شده است.
  • البرمق: پرة چرخ (Spoke). تلفّظ تركي آن "بارماق" است. در اصل به معني انگشت مي‌آيد كه مجازا معني پره را نيز مي‌دهد.
  • البغمه: گردن‌بند،( Necklace). از مصدر بوْغماق (خفه‌كردن يا بستن گلوگاه، بستن). «بوْغما» در مفهوم چيزي كه به گلو بسته مي‌شود.
  • البلطه: تبر،( Ux). تلفّظ تركي كلمه "بالتا" است. براي اتيمولوژي كلمه نگا: فر.
  • البليه: تيله، تشله،(Taw) و(Marble) (؟)
  • البوري: شيپور، (Horn). كلمه در تركي به معني لوله (بخاري و نفت) آيد. نگا: فر.
  • البويه/ البويا: واكس، (Shoe-Polish).
  • البيرق: پرچم، لوا.( Flag). تلفّظ تركي كلمه بايراق (بعضا: بايداق) است كه به صورت «بيرق» وارد فارسي نيز شده است. نگا: فر.
  • التنك: حلبي، (Tin-Plate). (قبلا توضيح داده شده.)
  • الجزدان: كيف پول، (Purse) و( Wallet). كلمه مركب است. جز(لفظ عربي است) + دان (پسوند فارسي) در مفهوم ظرف براي چيزهاي خرده ريز كه امروزه نيز به همان صورت در تركيه رايج است.
  • الجزمه: چكمه، موزه،( Boot). درتركيه "چيزمه" گويندكه همان وارد عربي شده است و از مصدر چيزمك (نقش و نگار كشيدن) به اعتبار آن كه اين نوع موزه‌ها داراي نقش و نگار بوده است. در تركي آذري چكمه گويند كه همان وارد فارسي شده است.
  • الخرطوش: فشنگ، ( Cartirdge). چنان كه از معادل انگليسي كلمه هم قابل مشاهده است كلمه اروپايي است كه وارد عثماني شده و از آنجا به عربي.
  • الدقماق: تخماق، كلوخ‌كوب، گرز،( Beetle). عينا به صورت "تخماق" وارد فارسي شده است (نگا: فر).
  • الدوشك: تشك،( Mattress). از مصدر دؤشه‌مك/ تؤشه‌مك: فرش كردن، دؤشك: چيزي كه در زير شخص پهن مي‌شود. عينا به صورت «تشك» وارد فارسي شده است.
  • الدبّوس: گرز، (Mace). كلمه "توْپوز" تركي است كه وارد عربي شده است. نگا: فر.
  • السنجق: پرچم، علم،( Flag). (قبلا توضيح آن گذشت.)
  • السؤنكي/ السنكو: سرنيزه،( Bagonet). تلفّظ تركي كلمه «سونگو» است. (سومويو سونگو اوْلموش: سالهاي زيادي از فوت او مي‌گذرد.) نگا: فر.
  • السوتين: سينه‌بند زنانه، كرست،( Brassiere). (از كلمه "سوت": شير تركي؟!)
  • الشاكوش: چكش،( Hammer). از مصدر چكمك (كشيدن؛ مجازا: زدن)، چكيج (آلت ضرب ميخ) كه به صورت "چكش" وارد فارسي شده است.
  • الشبك/ الشبق: چپق،( Chibouk). تلفّظ تركي كلمه «چوبوق» است كه ساختار آن قطعا تركي است وليكن بن كلمه «چوپ» است كه ممكن است همان "چوب" فارسي باشد. وارد زبانهاي ديگر از جمله فارسي نيز شده است.
  • الطبنجه: تپانچه، سلاح ناري كمري،( Pistol). از مصدر تپمك: لگدزدن. "تاپانچا" كه وارد فارسي هم شده است. تپانچه: سيلي (نگا: فر تپمك).
  • الطلمبه: تلمبه ( Pump). در اصل كلمه ايتاليايي است از طريق تركي عثماني وارد عربي و فارسي شده است. (نگا: فر).
  • الفرشه: فرچه، (Brush). تلفّظ تركي كلمه "فيرچا" است كه وارد فارسي و عربي شده است.
  • الفشك: فشنگ،( Cartidge) . وارد فارسي نيز شده است.
  • القاشوقه: قاشق( Spoon). از مصدر قاشيماق: خراشيدن و كندن، قاشيق/ قاشوق در مفهوم ابزاري درون تراشيده (چوبي كه درون آن را تراشيده قاشق ساخته‌اند) آمده و وارد فارسي و عربي شده است. در اسامي عربي نيز آيد. غاشقي/ غاشجي محرف كلمه قاشقچي است.
  • القايش: چرم،( Leather). تلفّظ تركي كلمه قايـيش/ قه‌ييش در تركي آذري به معناي كمربند آيد. (نگا: فر).
  • القبان: قپان، قنط،( Steelyard). از مصدر قاپماق: برگرفتن و ربودن و از زمين كندن ... قاپان در مفهوم ابزاري كه بار را از زمين كنده و كشد. از همان مصدر قاپلان: پلنگ (در اسامي عربي: شيخ قبلان) و در فارسي قپان/ قاپيدن.
  • القزان: پاتيل، ديگ،( Caldron). تلفّظ تركي كلمه قازان (بعضا: قزن) مي‌باشد كه وارد فارسي شده است و از همان قزن قفلي ( قفلي به شكل قزن).
  • القبلق: كلاه،( Hat) و ( Caplac). تلفّظ تركي كلمه "قالپاق" است كه وارد فارسي نيز شده است. (نگا: فر).
  • القونداقچي: تفنگ‌ساز،( Gunsmith). قوْنداق: قنداق تفنگ و طفل شيرخوارـ از همان قوْدانقچي. براي ريشه يابي كلمه نگا: فر.
  • القيطان: قيطان( Cord). (تركي بودن اصالت كلمه قابل بحث است.)
  • الكرباج: تازيانه، (Lash). از مصدر قيرماق: زدن و شكاندن، قيرمانج/ قيرماج كه محرف آن در تركيه قيرباج شده است و كلمه اخير از همان است. لفظ ديگر و معروف‌تر آن چالاق: شاللاق است كه وارد فارسي شده است. (شلاق).
  • الكريك: پارو،( Fur clouk )، جك ( Jack) بيل... اين كلمه در تركي كورك است كه محرفا به معاني فوق در عربي وارد شده است. نگا: فر.
  • اليطقان: نوعي شمشير قوس‌دار، (Yataghan). از مصدر «ياتماق» خوابيدن در تركي تركيه به معني قمه و نظاير آن آيد. (به اعتبار آن كه بر پهلوي قمه‌ بند خوابيده است.)

كلمات متفرقه:

  • الأوزي: بره، (Lamb). تلفّظ تركي كلمه قوزو/ قوزي است كه صامت اوّل ساقط شده است.
  • السنقر/ السنقور: سنقر، گونه باز شكاري، (Gyrfalcon). اين كلمه در همين معني به صورتهاي شونقار/ سونقور در تركي رايج است. زبانشناسان اصل آن را محرف «صقر» عربي مي‌دانند. (نگا: فر).
  • العاشق: قاب‌بازي، (Knutle-bone). تلفّظ تركي كلمه: آشوق/ آشيق است. (نگا: فر).
  • القرقوز: خيمه شب‌بازي( suppe-show). در تركي تركيه «قاراـ گؤز»/ «قره گؤز» بوده (به اعتبار چشم‌هاي سياه عروسكان خيمه شب‌بازي) كه محرف همان در عربي «قرقوز» شده‌است.
  • الادبسير: بي‌ادب،( Impolite). (ادب‌سيز).
  • الأورنيك: پرسشنامه،( Form). محرف "اؤرنك" (نمونه) تركي؛ نگا: فر.
  • البصمه: اثر انگشت، ( Finger print). از مصدر باسماق: پرس، چاپ، تركي به صورت «باسما»: چاپ آيد كه همان در فارسي: باسمه و در عربي «بصمه» شده‌است.
  • الدغري: راست، مستقيم، ( Straight). (دوْغرو: مستقيم، راست).
  • الويرگو: ماليات، ( Tax). (تلفّظ تركي وئرگي از مصدر "وئرمك": دادن).

الياظ: خط (در پشت سكّه) ( Tails). از آن جايي كه سكّه‌هاي عثماني در يك رو توغرا (طغرا)ي شاهي و در روي ديگر نوشته (يازي) داشت، لذا طغرا را به صورت مرخم، تورا نمودند  و به جاي «شيرو خط»، «يازي‌ـ تورا» گويند و اسم مصدر است از مصدر يازماق: نوشتن.

بؤلوم :
جمعه 28 بهمن 1390     یازار : تورك اوغلو

فارسي مي نويسم چون تورك ائليم توركي نمي داند

فارسي مي نويسم چون تورك ائليم از يادگيري زبان مادري خود محروم است

فارسي مي نويسم چون تورك ائليم به اين زبان سواد آموخته

فارسي مي نويسم چون تورك ائليم زبان بيگانه را بهتر از زبان مادري خود متوجه مي شود

فارسي مي نويسم چون تورك ائليم نمي داند زبانش سومين زبان زنده ي دنياست

فارسي مي نويسم چون تورك ائليم نمي داند اصل پانزدهي در قانون اساسي وجود دارد كه مسكوت مانده

فارسي مي نويسم چون كودكان تورك ائليم زنگ اول زبان فارسي دارند

فارسي مي نويسم چون كودكان تورك ائليم زنگ دوم تاريخ 2500 ساله پارسي دارند

فارسي مي نويسم چون تورك ائليم فقط و فقط فارسي مي داند  و بس

فارسي مي نويسم  اما از نوشته خود پشيمانم

بؤلوم :
جمعه 28 بهمن 1390     یازار : تورك اوغلو

شعري از "پيريكلي"

تورك دوغولموشام تورك اؤله جييم

عؤمرومو  ائليم له   بؤله  جييم

اؤلونجه   اورك دن   گوله  جييم

دانيشسا  ائليم  آنا  ديلين ده

اونوتماسا دؤللر آتاسيني

چاغيرسا ديلينده آناسيني

سيلسه اورگينين آيناسيني

تاپار كيمليگيني اؤز ائلين ده

آتما اه لووي كول كوسا اوغول

اؤز آناوي تاپ يئني ده ن دوغول

ائل ده نيزينده سن اوز يا بوغول

اه زيلمه اوغول اؤزگه سئلينده

بؤلوم :
جمعه 28 بهمن 1390     یازار : تورك اوغلو


Dağlar marala qaldı,

Otu sarala qaldı.

Sərin çeşmə, göy yaylaq

Yenə marala qaldı.

******

Əzizim sözə qaldı,

Bir şirin sözə qaldı.

Yad qovuldu dağlardan,

El-oba bizə qaldı.

******

Dağlarda talam qaldı,

Biçmədim, lalam qaldı.

Dağılsın qürbət ölkə,

Orda bir balam qaldı.

******

Bağçada barım qaldı,

Dərmədim, narım qaldı.

Özüm yad elə düşdüm,

Vətəndə yarım qaldı.

******

Arazda axar qaldı,

Tərlan uçdu, sar qaldı.

Elimdən ayrı düşdüm,

Gözlərim baxar qaldı.

******

Getdi arxa dolandı,

Sular çarxa dolandı.

Düşmən elin gücündən

Qorxa-qorxa dolandı.