بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو

جواب را بايد در 80 سال سيستم حاكم شونيسم فارس كه ارمغان رژيم پهلوي است جست. شونيسم يعني اعتقاد به برتري نژادي و يا حقوقي ملتي بر ملت ديگر. با كنار رفتن قاجاريه يا  آخرين حكومت ترك در ايران، رژيم نژاد پرست پهلوي با نقاب وحدت ملي ولي در اصل براي خدمت به اربابان خارجي خود تمركزگرايي (سانتراليسم) افراطي ويكسان سازي اجباري هويتي - فرهنگي كشور كثيرالملله ايران را در دستور كار خود قرار داد. طبق سيستم جديد شونيستي ، ايران يعني تنها سرزمين ملت فارس و ديگر ملتهاي ترك ، كرد ، عرب ، بلوچ ، ... بايد از صحنه فرهنگي، سياسي ايران محو مي شدند. دليل استعمارگران خارجي به خصوص انگليس براي اين سياست نيز ايجاد قدرتي يكپارچه به عنوان سدي در مقابل رقيب استعماري روسيه (كه به تازگي سياستهاي ضد سرمايه داري را نيز پيشه كرده بود) وساده كردن بازيهاي استعماري خود در منطقه با جايگزيني يك مهره مركزي به جاي چندين كانون قدرت ملي بود. البته دلايل ديگري نيز براي مبارزه با عنصر ترك در اين منطقه وجود داشت. اول خاطره تلخ اروپاييان از دولت مقتدر عثماني و ديگري ترس از  پيشرو بودن ملت آذربايجان در حركات روشنفكري وضد استعماري بود چراكه آذربايجان در آن زمان در نتيجه ارتباط زباني ملت ترك آذربايجان با آزاديخواهان همزبان خود در آنسوي رود آراز و تركيه دروازه ورود انديشه هاي نو و آزاديخواهي به ايران بود.

اين دوران مقارن بود با عصر نظريه هاي نژاد پرستي به خصوص تئوري ساختگي  نژاد برتر آريا در اروپا كه  دستاويز استثمارگران شده بود. اين تئوري هاي نژاد پرستانه ساخته و پرداخته اروپاييان در ايران منبع الهام و تغذيه براي عده اي روشنفكر جيره خوار دربار پهلوي گشت تا با اين رژيم در نابودي ملتهاي ايراني غير فارس همراه گردند. آنها براي نابودي ديگر ملتها ، يكسان سازي اجباري هويت ملتها را پيشه كرده و زبان و فرهنگ ملتها را مورد حمله قرار دادند. حكومت مركزي نابودي هويتي ملتها را به نسل كشي ترجيح داد ، هرچند كه در مواردي نيز جنايت و خونريزي را نيز بر اين ملتها روا داشت.

فعاليتهاي شونيستي در اين دوران عموما در قالب ايده هاي پان ايرانيستي صورت مي گرفت. پان ايرانيستها طرفدار ايجاد ملت واحد ايراني از طريق نابودي هويت ملتهاي غير فارس و فارس سازي اجباري آنها هستند. از اين رو است كه پان ايرانيست ها (=شونيستها) به پان فارس يا پان آريانيسم نيز معروف گشته اند.

مرامنامه شونيسم فارس را مي توان درنژاد پرستي آريايي، ترك ستيزي و عرب ستيزي، اسلام ستيزي، باستانگرايي، تبليغ دين زرتشت خلاصه كرد. اگرچه جرقه هاي شونيسم فارس قبل از رژيم پهلوي  و تحت تاثير غربيان در ايران زده شده بود ولي ارتقاء آن در حد يك سياست حكومتي از زمان رضاخان شروع شد. از بنيانگذاران باستانگرايي و شونيسم آريايي نيز مي توان از آخوندزاده، جلال الدين ميرزاي قاجار، ميرزا ملكم خان و در نسل بعد، سيد حسن تقي زاده ، كاظم زاده ايرانشهر تبريزي، محمود افشار، احمد كسروي، تقي اراني، ملك الشعراي بهار، رضا زاده شفق، محمدعلي فروغي ، جواد شيخ الاسلام زاده ، يخي زكاء و... نامبرد.

شروع تحقير ها

مقارن با سركار آمدن رژيم نژاد پرست پهلوي نوشته زير در روزنامه سلامت چاپ گيلان درج مي گردد: " مقصد از خلع احمد شاه نه اينكه تبديل اصول نظام به جمهوريت بود ، نه ، نه ، نعوذ بالله – بلكه تعويض طايفه قلدر آساي قاجاريان تركي به سلاله طاهره نجيب پهلوي فارسي بود". [31]

تحقير ها در اين دوره شروع مي شود. مستوفي استاندار دست نشانده حكومت پهلوي در آذربايجان از سرشماري در آذربايجان به خر شماري تعبير مي كرد و با جمله معروف خود انديشه تبعيضگرايانه سيستم نژاد پرست پهلوي نسبت به آذربايجانيها را عيان مي سازد:" آذربايجانيها تركند! يونجه خورده و مشروطيت گرفته اند حالا نيز كاه مي خورند و ايران را آباد مي سازند". محمود افشار تئوريسين مزدور دربار كه هيچ حقي را براي تركان كشور قائل نبود و حتي با 5 دقيقه آموزش زبان تركي در مدارس و دانشگاهها مخالفت مي كرد پيشنهاد مدرسه هاي مادرانه در آذربايجان را مطرح مي كند. جواد شيخ الاسلامي تئوريسين ديگر در تكميل نظرات محمود افشار طرح جدا كردن اجباري نوزادان شير خوار آذربايجاني و نگهداري آنها در شير خوارگاههاي مخصوص كه تا هفت سالگي تماس با والدينشان نداشته  و كلامي از آنها نشنوند تقديم ديكتاتور زمان خود مي كند[20] [14]. محسني رييس فرهنگ استان آذربايجان مي گفت:«هركس كه تركي حرف مي زند، افسار الاغ بسر او بزنيد و او را به آخور ببنديد...» [40]. ذوقي رييس فرهنگي كه بعد از محسني به آذربايجان آمد، صندوق جريمه تركي حرف زدن در دبستانها گذاشت تا هر طفل دبستاني آذربايجان كه جسارت ورزيده تركي صحبت كند، جريمه شود.

تئوريسين ترك خودباخته احمد كسروي نيزدر اين زمان دست به كار مي شود و تئوري ساختگي زبان آذري يا زبان باستاني آذربايجان را ارائه مي كند و طبق آن با  كشف چند روستاي غير ترك زبان در آذربايجان مدعي مي گردد زبان بومي آذربايجان آذري يا لهجه اي از فارسي بوده كه در دوران مؤخر در اثر حمله تركان و مغولان زبان تركي به آنها تحميل شده است. اين تئوري كه به نقد آن خواهيم پرداخت بعدها دستاويز تئوريسينهاي مزدور ديگري شده است تا به آن شاخ وبرگ دهند و زبان تركي را زبان تحميلي بنامند.

همراستا با اين سياست، جوك سازي عليه ملتهاي غير فارس و ملت ترك شديد تر مي گردد. اقدامي كه اگرچه در عامه مردم با نيت خاصي انجام نمي پذيرد ولي در پشت پرده حمايت مي شود. اقدامي پليد كه تا امروز نيز با ظهور دلقكهايي چون ماهي صفت (مستر سين) ادامه پيدا مي كند.

شروع تحريفها

همانطور كه نوشته شد با ظهور نظريه پردازهاي وابسته اي چون كسروي و محمود افشار و شيخ الاسلامي و... تحريفهاي تاريخي عليه اقوام غير فارس و نظريه هاي نژاد پرستانه به نفع طبقه حاكم و ملت فارس شروع شد. آنان قصد داشتند و دارند چنين تلقين كنند كه صاحبين اصلي ايران فقط ملت فارس است و ساكنين اين منطقه از ديرباز از نژاد برتر پارس يا آريا بودند و براي توجيه وجود ديگر ملتها در ايران يا زبان آنها را در حد گويش و لهجه فارسي تقليل مي دهند (مانند كردي و لري و بلوچي و حتي بعضاً خود تركي!) و يا زبان آنها را زبانهايي معرفي مي كنند كه در اثر حمله خارجيان به مردم منطقه كه اصالتا آريايي بودند به آنها تحميل شده است (مانند زبان تركي و عربي )! تحريفهاي اين دوره دو محور عمده داشت ، بزرگنمايي تاريخ و فرهنگ و زبان ملت فارس و خرد كردن هويت ديگر ملتهاي ساكن ايران.  در راستاي اولين محور تئوريها و جعليات باستانشناسان غربي كه در حال كند و كاو تپه هاي باستاني ايران بودند به داد تئوريسين هاي شونيست داخلي رسيد. آنها قصد داشتند تاريخ ايران را محدود به دوران هخامنشي ، ساساني و اشكاني كرده و دوران تمدنهاي باشكوه ماقبل آن و دوران حكومتهاي ترك و اسلامي بعد از آن را كمرنگتر جلوه دهند! به گونه اي مشكوك كوروش و داريوش را تقديس و پرستش مي كردند ! سرمايه هاي هنگفت جهت بزرگنمايي اين برهه از تاريخ ايران تحت نام جشنهاي دو هزار و پانصد ساله  صرف مي شود و حتي مبدا تاريخ نيز به ابتداي حكومت هخامنشيان تغيير داده مي شود! شروع به تبليغ نژاد ساختگي آريا و منزه نشان دادن اين نژاد كه تا آن تاريخ براي ملتهاي ايراني مجهول بود كردند.  از طرفي نيز ترك ستيزي و عرب ستيزي و اسلام ستيزي را در برنامه كار خود قرار دادند. اعراب و تركان را  دشمن ايران و ايراني و نابود كننده تمدن ايران معرفي كردند! عرب را سوسمار خوار و تركي را گاه زبان غلامان بدكاره دربار فارسها معرفي كردند و گاه زبان مهاجمين! [22] [26]

منابع

14.     57 مين سالگرد 21 آذر، ويژه نامه يول هفته نامه خبري دانشجويان ترك دانشگاه تهران، 18 آذر 1382

20.     زبان آذربايجان و موقعيت گذشته و كنوني  آن در ايران، حسن راشدي 1383

21.     دوازده قرن سكوت ، اثر ناصر پورپيرار، انتشارات كارنگ 1382www.naria.persianblog.com

22.     مجموعه مقالات سايت www.tribun.com

26.     مجموعه مقالات سايت www.durna.info

31.      سندي از ظهور شونيسم در ايران ، علي رضا صرافي   http://www.cst.uwaterloo.ca/~garousi/azbiltop/abtam/sened-zuhur-shuvunism.pd

بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو

مردم اروميه در دوران قاجار

بقيه تصاوير در ادامه مطلب


خيابان عسكرآبادي

 

خيابان بازار باش

خيابان فرح

قاپان

 

مسجد جامع


خيابان كاشاني

 


خيابان خيام!

 

مريضخانه قديمي

ميدان 6 بهمن

 

شهرباني

 

شير خورشيد


خيابان سينا

 

سه گنبد اروميه

 

نقشه قديمي شهر اروميه (سال 1312)

براي مشاهده نماي بزرگ، روي تصوير كليك كنيد

مشاهير - picture 15

قاچاق نبي سردار مردمي تاريخ معاصر آذربايجان

قاچاق نبي سردار مردمي تاريخ معاصر آذربايجان

قاچاق نبي استوره اي براي ملت آذربايجان مه در قالب ضرب المثل هاي زيادي در زبان معياري تركي مورد استفاده قرار ميگيرد.قاچاق نبي به دليل رشادتهاي خود در ادبيان فولكور نيز وارد شده است. خلاصه اي داستان قاچاق نبي را مرور ميكنيم:

«نبي» دهقان زاده اي فقير و گمنام بود كه به نزد اغنياء و مالكين به چوپاني مي‌پرداخت. روزي جرقه ي خشم پدرش «علي كيشي»، به ستمي ناروا و بيگاري در زمين ارباب چنان شعله ور مي‌شود كه در اعتراضش به ظلم و نابرابري، غضب خان چنان اوج مي گيرد كه تن نيمه جان او را نقش زمين مي كند و اينجاست كه نبي با خشونت به اعتراض بر مي خيزد و از واهمه ي انتقامي سخت، زادگاهش را به اجبار ترك مي كند. آبها از آسياب مي افتد و نبي از غربت باز مي گردد و پدر و مادر به فكر عروسي وي مي افتند كه شايد از اين رهگذر آرامش از دست رفته را بازيابند و روح عاصي او اندكي آرام گيرد.
«نبي» دلداده و مفتون « هجر» است و حديث اين عشق آتشين، شهره ي آفاق. اما هجر را ازنبي دريغ مي دارند و گزيري جز گريز نمي ماند و دو دلداده چون به رغبت دست در دست هم فرار مي كنند، پدر « هجر » ناچار، به وصلت آنان رضايت مي دهد.

زندگي، روالي عادي به خود مي گيرد و اما واقعه اي، نبي را براي هميشه به كوران مبارزه و ميان دهقانان مي كشاند. مادرش “گوزل” مورد تهديد امنيه ها قرار مي گيرد و نبي كه با آنان درمي افتد، رشادتهايش نام آورش مي كنند و به سيماي مبارزي فراري درمي آيد كه جز قنداق تفنگش بالشي بر بالينش ديده نمي‌شود.
آوازه ي « قاچاق بني» در ايل و محال مي پيچد و هرجا كه بيدادگري خانها و اربابان، دمار از روزگار خلق درمي آورد او يكه تاز ميدان مي گردد و با حمايتي كه وي از ستمديدگان مي نمايد و حمايتي نيز كه مظلومين از وي مي كنند، در قلب مردم جاي خود را هر روز وسيع و وسيع تر مي يابد. دهقانان او را در ميان خود مي پذيرند و او هر از گاهي را در دهي مي ماند و نام و نشان او از حكومتيان مخفي نگاهداشته مي‌شود و بدينسان « قاچاق نبي » تجسم آمال و آرزوهايي ميگردد كه تحقق آنها چون آتشي زير خاكستر، در دلهاي مردمان عصر و ديار،هرچند پنهان اما همچنان سوزان و روشن بود.
اما « هجر » شيرزني بي باك كه دور از ايل و تبار به روي زين اسب و دوشادوش قاچاق نبي سرگشته ي دياران است و شيفته ي رزم و دليري.

امنيه ها و مأموران حكومتي تزار روسيه،با همدستي مالكين و فئودال ها، هرجا كه خبري از نبي مي يابند، قشون و افرادشان را به دستگيري او راهي مي سازند و اما قاچاق نبي چون عقابي سرافراز از خطر مي گريزد و اوج قله ها را مأوايش مي سازد. در سير مبارزه، قاچاق نبي به عصيا نگري شكست ناپذير بدل مي گردد كه وقتي خصم بر او توان چيره گري نمي يابد با توطئه اي سازمان يافته « هجر » ر ا به غل و زنجير مي كشند و در محبس اش مي اندازند تا نبي را در دام اندازند.
« هجر » رنج و زخم تازيانه را بر جان مي كشد و كينه هايش به نابرابري ها، صيقل مي يابد و شيفتگي و عشق اش به « نبي » بيش از پيش پرجلا و پرشكوه مي گردد. نبي كه به رهايي او مي رود با اسب يكتا و و فامندش « بوزآت » چنين ساز و نوا آغاز مي كند :” اسبم « بوزآت » پلنگ رزم است ! نگاهش مغرور چون نگاه عقاب و چشمانش قشنگ همچون چشم آهوان. مونس شانه هايم تفنگ است و زينت كمرم خنجر و شمشير. چون تندر و طوفان بتاز اي « بوزآت » كه « هجر » در محبس است و دل بي تاب….”
بدينسان نبي و هجر را بارها اسير دام و ميله هاي زندان مي كنند و اما باروها و حصارهاي محبس خانه ها، با توانگري انديشه و ياري ياران و دليران، تاب آنان را نمي آورند و همچنان پرخروش و پرتوان به ياري محرومان مي شتا بند و « آينالي » كه تفنگ نبي بود چون رعد مي غرد و ترس بر جان ظالمين مي اندازد.
روزگاري كه قاچاق نبي از تعقيب و گريز امنيه ها هيچ جايي را امن و امان نمي يابد درشبي باراني كه ارس طغيان مي كرد و باد وطوفان،درختان بيشه ها را مي شكاند و صفير گلوله ي ژاندارم ها با نفير باد مي پيچيد به همراه هجر با گيسواني افشاني در باد و تفنگي بر دوش و قطارهاي فشنگي كه حمايل شانه هايش بود و بر روي اسب همچون برق مي تازيد، از آبهاي پرخروش ارس مي گذرد تا پيش ياران ايراني مأواي امني بيايد.
” هجر “با « مهدي »، يار يگانه و وفادار نبي كنار ارس مي ماند و اما نبي، رهسپار رزم و ستيز مي گردد و غافل از اينكه امنيه هاي هردو سوي ارس با تحريك مالكان و فئودال ها آني از آنان غافل نيستند. در غياب نبي، تعدي حيثيت هجر مي كنند كه هجر، بي باك و دليرانه پاس ناموس مي دارد و مردانه مي كُشد و مي رزمد و آوازه ي گُردي و جسارتش تا دورترها مي گسترد.
كينه ي خصم، از نبي آنچنان اوج مي گيرد كه از هيچ دسيسه اي براي هلاك او فرو نمي مانند تا اينكه از مكر و فريب يك زن براي قتل نبي سود مي جويند. زن مكّارِِ”شاه حسين” يكي از ياران نبي را با تطميع و بذل طلاها و جواهرات گول مي زنند و روزي كه نبي ميهان آنان است، او به ناروا مدعي آزار نبي به خويشتن مي‌شود و شاه حسين از اين ادعاي كذب چنان مي آشوبد كه تفنگش را برمي دارد و پنهاني منتظرنبي مي ماند. قاچاق بني كه بي خبر از همه جا با خيل يارانش سوي خانه ي رفيق مي آمد هدف تفنگ شاه حسين قرار مي گيرد و گلوله ها چنان كاري و عميق بر دلش مي نشينند كه تنها مجالي مي يابد چنين سخن گويد : « اي دوست، اي نامرد براي چه كشتي مرا؟ من كه خاك پاي تو بودم ! چرا گذاشتي نامردمان و غداران به آرزوهايشان چنين آسان برسند؟… آي هجر ! اي زيباترين سوگلي ديار! كجايي كه يارت را كشتند !؟نبي ات را كشتند ! در غربت، آن هم يك رفيق… اي مردمان، اي ياران، نبي را كشتند ! نبي را كه فدايي ايل و تبار بود و فريادرس بيچارگان !… دشمنان هرگز دل اين كار را نداشتند… يك عزيز… يك دوست مرا كشت ! يك… »
مي گويند كه نبي آهي نكشيد و آنچنان از « آينالي »چسبيده بود و چنان خشمي در ابروانش گره خورده بود كه گويي غضب خفته در سيماي او،هنوز تا ابد جاودانه است.
با مرگ “نبي” زن ها مويه آغاز كردند و عروسان و دختران در عزايش گيسوان كندند و ياران به خونخواهي بپا خواسته و” شاه حسين “و زن نابكارش را كشتند و اما نامهاي” نبي و هجر” ماندند تا در دلها، زيستني دگرگونه آغاز كنند.

شعر زيباي شهريار در وصف قاچاق نبي: دور! قفس قاپيسين بير آچاق نبي بوسيبنيق قانادلا بير اوچاق نبي (برخيز! نبي،بخيز درب اين قفس را بگشاييم تا با اين بال شكسته پروازي كنيم!) آي قوچاق نبي (اي نبي دلاور) قازامات ايستي دير ياتا بيلميسن آنالار بئشيگين آتا بيلميسن (زندان بسيار گرم است و تو نمي تواني بخوابي و گهواره مادران را فراموش كني ) اوز آتا يوردونو ، آتا بيلميسن غيرتين قورباني آي قوچاق نبي (تو نمي تواني سرزمين پدريت را فراموش كني،قربان غيرتت اي نبي دلاور!)

بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو
شيرين و فرهاد در افسانه هاي آذربايجان

فرورتيش(فرهاد) از اهالي ماد بود و قصد داشت تا استقلال از دست رفته ماديها را ديگر بار احيا كند.ازآنجا كه آمال استقلال طلبانه وي، خواست و آرزوي قلبي توده هاي وسيع مردم مركزي و ماننا بود ، لذا آنان با همه وجود تا پايان در كنار فرورتيش ماندند و عليه پارسيان مبارزه كردند و پس از آن كه اين عيان به خون كشيده شد ، همين آمال  و مهر و دوستي نسبت به رهبر قيام ، در دل و جان مردم لانه كرد و او چون قهرماني جاويد در افسانه ها  ، داستانهاي حماسي ، حكايات ، و در يك كلام در ادبيات شفاهي و فولكولور مردم – اگرچه ماهيت موضوع داستانهاي مزبور دگرگون شد- انعكاس يافته و جاويد گشت.

اين يك حقيقت تاريخي است كه هيچ ملتي قهرمان محبوب خود را به بوته فراموشي نمي سپارد و همواره سلحشوراني را كه در صدد جامه عمل پوشاندن به آمال و آرزو هاي اوست ، در ياد وسينه خود زنده نگه داشته  و در ادبيات شفاهي خويش ، آنها را به شخصيت ايده آل خود بدل نموده و ابدي و جاويد مي سازد.مانند ساير ملت ها ، هر كدام از افسانه ها و داستانهاي حماسي و عاشقانه  و حكايات فولكوريك تركان آذري نيز ، مسلما با حادثه اي  تاريخي و با آمال  مردم  در دوره اي خاص مربوط بوده و نشات يافته  از آنديشه و آلام و خلاقيت ملت است كه با گذشت اعصار شاخ و برگ يافته و به صورت يك داستان و افسانه ملي در آمده است.به عنوان مثال از داستانهاي  عموم تركان  مي توان به ” داستانهاي آلپ ارتونقاس” ، “ماناس” ،”اوغوزخان” و از داستانهاي مردم آذربايجان مي توان  به داستانهاي دده قورقود ، كوراوغلو، شاه اسماعيل ، قاچاق نبي ، گولگز اشاره نمود.

داستان شيرين و فرهاد در همدان و آذربايجان پديد آمده و يكي از كهن ترين داستانهاي منطقه است كه تعيين دوران دقيق آفرينش آن مشكل  مي نمايد. شيرين برادر زاده ميهن بانو حاكم بردعه بوده است . بنابراين قيام فرورتيش (فرهاد) و به نيزه نشانده شدنش در همدان و نقرنقش به  زنجير كشيده شده او در بغستان (بيستون)ميان مردم آزربايجان به صورت افسانه اي عاشقانه كه پاياني تراژيك دارد ماندگار شده است . در واقع فرهاد نماد مقاومت و عصيان مردم آزربايجان بر عليه اشغالگران بوده است . نزديكي قصر شيرين به بغستان (بيستون)جايي كه اكنون در كرمانشاه قرار دارد نشان دهنده اين است كه لرستان و قسمتي از كردستان عراق و كردستان ايران همه در اراضي ماد ماننا كه موطن اهالي التصاقي زبان بوده اند و اقوام پروترك در اين مناطق ميزيسته اند . در واقع كتيبه داريوش در بيستون و نقش فرهاد  توسط داريوش جهت مرعوب ساختن و جلوگيري از قيام مجدد ترك ها بر عليه اشغالگران هخامنشي بوده است .

اين داستان كه داراي مضموني حماسي و عاشقانه و قدمتي چند هزارساله در ادبيات شفاهي مردم آذربايجان است ، از بدو آفرينش آن در دوران ” فرورتيش=فرهاد ” تاكنون امال ملي مردم آذربايجان را به شكل حماسي (در قالب كوه كني فرهاد) در بطن خود محفوظ داشته و با حضور ” شيرين  ” برادر زاده ميهن بانو حكمدار ” بردعه ” مضمون عاشقانه و عاطفي كسب كرده و به صورت يك داستان ملي  ِ حماسي و عاشقانه در آمده است.
از اينرو بنظر ما ، نظر مولفان كتاب “  تاريخ  ادبيات آذربايجان ” و نيز نظر مورخ و دانشمند ارجمند رحيم رئيس نيا در تاييد نظر مولفان كتاب مبني بر اينكه كلمه ” فرورتيش ” و شخصيت تاريخي وي پديد آمده است كاملا صحيح است و در واقع حكايت فرهاد كه اسطوره سلحشوري دلاوري  در زبان توده مردم بوده ، به مرور مضمون عاشقانه نيز كسب كرده است.

بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو

آسلي و كرم

آسلي و كرم

آسلي يا اصلي و كرم‌ داستان عاشقانهٔ تركي كه روايت‌هاي گوناگون از آن در فرهنگ و ادبيات كشورهاي ايران (تركهاي ايران)، آذربايجان, تركيه و برخي كشورهاي آسياي ميانه رواج دارد، در اوايل سدهٔ دهم قمري‌/ شانزدهم ميلادي به وجود آمده و از همين زمان به بعد در ميان مردم ايران، قفقاز، آسياي ميانه و آسياي صغير رواج يافته‌است. با اين همه، برخي پژوهشگران بر اين باورند كه خاستگاه اصلي اين افسانه آذربايجان بوده‌است. برخي ديگر معتقدند اصلي (معشوق‌) و كرم (عاشق‌)، قهرمانان داستان، در اواخر سده دهم قمري‌/شانزدهم ميلادي مي‌زيسته‌اند و اين داستان در حدود يك قرن پس از آنها شكل گرفته‌است. در بيشتر روايات قفقاز، خاستگاه افسانهٔ اصلي و كرم شهر گنجه ياد شده است.

چون در زمان حكومت صفويه اين داستان شكل گرفته و نقل ميشود چنين برداشت ميشود كه چون در دوران صفويه در ابتدا تبريز پايتخت بوده است و بعد از آن اصفهان به پايتختي برگزيده شده است اساس داستان نيز در آذربايجان و تبريز شكل گرفته و توسط نقالان حكومتي همزمان با انتقال پايتخت به اصفهان محل اتفاق حوادث نيز به اصفهان منتقل ميشود.

بانارلي، پژوهشگر معاصر ترك، مي‌گويد اساس اين داستان از شعرهاي سراينده و نوازندهٔ آوازخواني (عاشيق) به نام كرم دربارهٔ زندگي خود او بوده و به مرور زمان به صورت افسانه‌اي رواج يافته‌است. همچنين به روايت ديگري كرم پسر عنقال‌بيك، بيك اخلاط (شهري در آسياي صغير) بوده‌است و در روايت تركمني كه قرائن و شواهد به نزديكي اين روايت به واقعيت است، حوادث داستان در قارامليك يا قره مليك تبريز روي داده‌است، كه به گفته اهالي باغ منتسب به قارامليك پدر اصلي، گوللو باغ هنوز در اين منطقه پابرجا ميباشد.

هرچند كه اين افسانه در ميان مردم مناطق مختلف از جمله تركمن‌ها، ترك‌ها، آذربايجاني‌ها، ازبك‌ها، ارمني‌ها و قزاق‌ها به صورت‌هاي گوناگون نقل مي‌شود، در تمامي آنها مايهٔ اصلي داستان و قهرمانان آن يكي است. در متن داستان اصلي و كرم، نظم و نثر در هم آميخته‌است. «عاشيق‌ها» هنگام نقل داستان، قسمت‌هاي منظوم را همراه ساز به آواز مي‌خوانند. سروده‌هايي از اين داستان در برخي از جُنگ‌ها و مجموعه‌هاي خطي مضبوط است و رواياتي از آن نيز به چاپ سنگي انتشار يافته‌است. پس از ترويج چاپ سربي در دوران حكومت عثماني، نخستين متن بازنويسي شدهٔ اصلي و كرم توسط احمد راسم  آمادهٔ چاپ شد.

هنرمندان كشورهاي مختلف براساس افسانه اصلي و كرم كه در ميان اقوام مختلف به صورت نماد و تمثيل عشق پاك درآمده‌است، منظومه‌ها، داستان‌ها و  نمايشنامه‌هاي بسياري ساخته و پرداخته‌اند. ناظم حكمت، شاعر معاصر ترك با الهام از اين داستان منظومهٔ كرم گيبي را سروده‌است و خاچاطور آبوويان  نويسنده ارمني داستان «دختر ترك» و نريمان نريمانف داستان«بهادر و سونا» را براساس آن نوشته‌اند. يكي از معروف‌ترين آثاري كه براساس اين افسانه پديد آمده، اپراي اصلي و كرم است كه در ۱۹۱۲م توسط عزير حاجي بيگوف موسيقيدان و آهنگساز مشهور آذربايجاني تصنيف شده و شهرت جهاني پيدا كرده‌است.

به هرحال آسلي و كرم از داستان‌هاي مشهور تركها بخصوص آذربايجانيها است و جايگاهي بخصوص در ادبيات شفاهي تركي آذربايجاني دارد. آسلي همان مريم نام دختري مسيحي آلبان تبار، معشوقهٔ كرم عاشق مسلمان داستان است كه قارامليك پدر مريم مانع اين عشق مي‌شود.

خلاصه داستان فولكور آسلي و كرم:

در زمان‌هاي خيلي قديم، حاكمي در سرزميني حكم مي‌راند به نام زيادخان و وزيري داشت به نام قارامليك. سرزميني كه اينها حكم مي راندند بيكران و بي‌حدومرز بود . هيچ غم و غصّه‌اي در آن ديار نبود جز اينكه هر دو صاحب فرزند نمي‌شدند.

روزي زنان آن دو با هم بودند كه صداي دوره گردي را شنيدند كه تخم سيب طلايي مي‌فروشد. همسر شاه تخم‌ها را خريد و آن‌ها را در باغچه كاشت. تخم‌ها سبز شدند و سر از خاك در آوردند و بزرگ شدند. روزي همسر زيادخان در باغ نشسته بود كه خوابش برد و در خواب ديد كه در گرگ و ميش سحرگاهي ، درختي سيبي طلايي در آورده است . از خواب بيدار شد و ماجرا را به همسر قارامليك گفت. قرار گذاشتند صبح روزبعد به باغ بروند. طبق قرار به باغ رفتند و در كمال تعجّب ديدند كه درختي سيبي طلايي در آورده.سيب را چيدند و دو نصف كردند هر كدام نصفي را خورد. همسر زيادخان گفت: اگر صاحب دختري شدي مال پسر من. بعد از مدّتي زيادخان صاحب پسري شد و قارامليك صاحب دختري. قارامليك با خود فكر كرد چرا بايد تنها دخترش را به آن پسر بدهد؟ اين فكرهميشه با او بود به همين جهت كينه‌ آن پسر را به دل گرفت و از او بدش آمد.

او به دنبال بهانه‌اي مي‌گشت كه از پيش شاه به جايي ديگر برود. به همين سبب روزي غمگين و آشفته پيش زيادخان رفت و گفت :‌ يگانه دخترم از دستم رفت، ديگر من هم طاقت ماندن ندارم. اگر اجازه بدهي ، من هم به دياري ديگر بروم تا شايد اين غم را فراموش كنم. شاه اجازه داد و او خانواده‌اش را برداشته، به دياري ديگر رفت.

پسر زيادخان بزرگ شد. قصد شكار كرد. براي شكار به صحرا رفت. هنگام برگشت گذرش به باغي افتاد. در باغ دختري را ديد. يادش افتاد كه اين دختر بسيار زيبا را ديشب در خواب ديده. عاشق او شد و با دختر مشاعره كرد و قرار شد نام دختر« اصلي» و نام پسر «كرم» باشد.

عشق« اصلي» روز به روز در دل «كرم» بيشتر شد و بي‌تابي كرد.پدر بي‌تابي فرزند را ديد و علّت را پرسيد و پسر همه‌ي ماجرا را به پدر گفت: زيادخان وزير سابقش را فرا خواند و به او گفت: آيا دخترت زنده است؟ قارامليك گفت: نه، امّا اين دختر را از پيرزني گرفته‌ام .شاه گفت: پس نامزد پسر من.قارامليك ظاهراً اطاعت كرد و مهلت خواست. امّا خانواده‌اش را برداشت و به مكاني نامعلوم سفر كرد.

خبر به «كرم» رسيد. زار زار گريست. تاب نياورد .سوار اسب شد و به طرف باغي رفت كه اوّل بار معشوقش را در آنجا ديده بود. باغ را مورد خطاب قرار داد. و اشعار سوزناكي سرود. سرو را مخاطب قرار داد و شعر گفت و …. بعد از آن از هر كسي سراغ «اصلي» را گرفت و به دنبال اوبه سرزمين‌هاي دور و نزديك سفركرد. اما به او نرسيد. با كوه هم سخن شد. با درناها در دل كرد. با طبيعت سخن گفت. طبيعت هم گاه گاهي با او مهربان شده، راه‌هاي سخت هموار شد. اما او به محبوبه‌اش نرسيد. او باز سفر كرد .هر جا رفت سراغ «اصلي» را گرفت. از سياه و سپيد نشاني او راپرسيد. هر كس كه نشاني‌اي داد ،فوراً به آن نشاني رفت.رفت ورفت، تا به دنبال قارامليك و خانواده‌اش به سرزمين حلب رسيد. پاشاي حلب از اوحمايت كرد و قول داد او را به معشوقش برساند. پاشاي حلب قارامليك را احضار كرد و از دخترش براي «كرم» خواستگاري كرد و به« كرم» هم پيام داد كه براي جشن عروسي آماده شود.

قارامليك وقتي ديد كه همه‌ي زحمت‌هايش بر باد رفته، گفت: كاري كنم كه تا قيامت از يادشان نرود. پيش پاشا رفت و گفت: در دنيا فقط همين يك دختر را دارم . آرزو دارم لباسش را خودم تهيه كنم .چند روزي مهلت مي‌خواهم. پاشا مهلت داد. پس از اتمام مهلت، مجلس جشن بر پا شد. «كرم» كه وارد مجلس شد. ديد «اصلي» لباسي قرمز بر تن كرده. وقتي با دقت به لباس نگاه كرد. ديد طلسم شده است و بايد طلسم را باز كند. سازش را بر گرفت و شعرهايي خواند. اما ديد دگمه‌هاي لباس از بالا كه باز مي شود دوباره از پايين بسته مي‌شود.دراين حين «كرم» آتش گرفت.در ميان شعله‌هاي آتش شعرو آواز خواند. خواندو سوخت .تا اينكه به خاكستر تبديل شد.

«اصلي» هم از خاكستر« كرم» آتش گرفت و درميان آ‌تش شعر خواند. تا اينكه سرتاپايش شعله‌ور شد. اما فكر «كرم» لحظه‌اي از ذهنش دور نشد. او درميان آتش پيوسته« كرم» راديد. سرانجام خودنيز به خاكستر تبديل شد. خاكستر اين دو جمع‌شد و سازي از ميان بر خاست. ساز نيز شعله‌ور ‌شد . از خاكسترها دوباره شعله بالا رفت. در اين لحظه شعله‌ي ساز دنيا را ‌گرفت. بدين ترتيب كرم واصلي و ساز، در خاكستر جاودانه شدند.

بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو
دده ‌قورقود

نام دده قورقود اكنون در دنيا شناخته شده است .در حدود قرن شانزده ميلادي به صورت مكتوب در آمده‌ است.اين مجموعه از ۱۲ داستان به نثر و نظم تشكيل شده و مجموعه پر ارزشي است كه زندگي، ارزشهاي اجتماعي و باورهاي ايل‌هاي تركي را نشان مي‌دهد. قدمت داستانها مربوط به قرنهاي چهاردهم و پانزدهم ميلادي ميباشد شايد گمنامترين جايي كه شناخت كمتري نسبت بدان دارند ايران باشد. غالب دانشگاههاي بزرگ دنيا آنرا از شاخه هاي تخصصي زبان تركي تدريس مي كنند و ترجمه هاي آن در ادبيات زبانهاي ديگر نيز وارد شده است كه اولين انها به زبان الماني در سال ۱۸۱۵ بوده است.

 

شخصيت دده‌قورقود:

شخصيت دده‌قورقود كه كتاب به نام او ناميده شده  يك فال‌بين، آوازه‌خوان دوره‌گرد (اوزان) و روحاني غز است كه كرامات و فضايل عظيمي دارد. واژه دده به معني «بابابزرگ» است.

با نگاهي‌ ديگر به‌ اين‌ قصّه‌ها مي‌توانيم‌ اوصاف‌ دده‌ قورقود را چنين‌ وصف كنيم:

دده‌ قورقود به‌ همه‌ چيز آگاه‌ است‌. ايزد تعالي‌ الهامبخش‌ اوست‌. چون‌ نزديك‌ به‌ زمان‌ آشكار گرديدن‌ دين‌ مبين‌ اسلام‌ و ظهور رسول‌ اكرم‌(ص‌) به‌ دنيا آمده است، چونان‌ مبشّري‌ مذهبي،‌ و از بندگان‌ خاصّ خداست‌. نزديكي‌ به‌ ايزدتعالي‌، پيامبر حق، و آشنايي‌ با اصول‌ و احكام‌ ديني‌ باعث‌ شده‌ وي‌ به‌ صورت‌ مردي‌ مقدس‌ درآيد كه‌ با زباني‌ سخته‌، استوار و آهنگين‌، اشعار تر بسرايد و قصّه‌هاي‌ ناب‌ نقل‌ كند. وي‌ صاحب‌ كرامات‌ است‌؛ چون‌ هر چه‌ مي‌گويد، همان‌ مي‌شود.

دده‌ قورقود داستانسرايي‌ قدرتمند و سخنوري‌ بزرگ‌ است‌. درواقع،‌ شاعر، حكيم‌ و عارف‌ زمان‌ خويش‌ است‌؛ عارفي‌ كه‌ ايزدتعالي‌ الهام‌بخش‌ اوست‌. پيرمرد شاداب‌، سرزنده‌ و سرحالي‌ كه‌ به‌ بنا به‌ قولي‌ دويست‌ و نود و پنج‌ سال‌ در اين‌ جهان‌ زندگي‌ كرده‌ است‌.

وي‌ مردي‌ است‌ مجر‌ّب‌ كه‌ دربارة‌ امور دولتي‌، جشنها و آداب‌ و رسوم‌ كُهن‌، كارزار و آشتي‌ و… آگاهي‌ فراواني‌ دارد، و به‌ خوبي‌ مي‌تواند از عهدة‌ رفع‌ مشكلات‌ بيگهاي‌ اوغوز برآيد.

مهم‌تر از همة‌ اينها، دده‌ قورقود يك‌ اوزان‌ است‌؛ اوزاني‌ كه‌ حكايتگر شاديهاي‌ و غمهاي‌ مردمانِ خويش‌ است‌.او در بيشتر صحنه‌ها، قوپوز)ساز( به‌ دست‌ ظاهر مي‌شود و از سرگذشت‌ مردان‌ جاودانِ حماسه‌ها و سنّتهاي‌ تركان‌ حرف‌ مي‌زند و نغمه‌هاي‌ شادمانه‌ و اندوهزا مي‌سرايد. از صداي‌ سازش‌ دلهاي‌ افسرده‌ و مرده‌ زنده‌ مي‌شوند، كوههاي‌ خشكيده‌، سرسبز مي‌گردند، درختان‌ خشكيده‌، غرق‌ در شكوفه‌ مي‌شوند، و آب‌ از چشمه‌هاي‌ خشكيده‌ بر مي‌جوشد.

باباگرگر – دده قورقود:. گرگر-قورقور كلمه اي تركيبي تركي است.  در زبان تركي قور به معاني جرقه٬ شراره٬ اخگر٬ آتشپاره و … استּ(قورخانه به معني زرادخانه از همين ريشه است). همچنين گورگور به معاني آبشار و شعله٬ و قورقور نيز به معاني آواي درهم و بر هم٬ ظرف آهني براي نوشيدن آب٬ ناودان كوچك٬ قوطي آهني بيضي شكل استּ علاوه بر نام خود گورگور٬ اكثريت مطلق اسامي جغرافيايي پيرامون آن نيز اعم از روستا و رود و كوه و تپه و …  از جمله در غرب آجي چاي٬ در جنوب  اوچ بلاغ٬ قره خان بلاغ٬ ديره كلو٬ قزلجه كند٬ و در شمال غري دوغان٬ باشلوجه٬ قوچاق٬…همه تركي است.

گرچه محتمل است كه نام گورگور و يا قورقور داراي معاني فوق الذكر بوده باشد اما با اينهمه بعضي از اهالي ترك٬ در ادبيات فولكلوريك تركي و آذربايجاني و حتي محققين باباگرگر را با دده قورقود و بقعه باباگرگر را با مزار دده قوقود يكي ميدانند. بويژه در ادبيات آشيقي تركي٬ مزارهاي با نام گرگربابا٬ به دده قورقود انتساب داده مي شوند. يكي از محققين در اينباره چنين مي گويد: “در نقل قولهايي كه از برخي از آشيقان ميشود٬ رواياتي مبني بر آنكه دده قورقود با پيغمبر اسلام ملاقات كرده و پس از ديدار با وي در راه بازگشت٬ دين اسلام را به طوايف ترك اوغوز آموخته است.

آنگونه كه ما شنيده ايم در استانهاي كرمانشاه و خوزستان٬ همچنين در خاك عراق٬ مكانهايي با نامهايي مانند باباگورگور٬ باباغرغر و … وجود دارند. نام اين اماكن  با روايات نقل شده از آشيقان منطبق است و مي توان به همچو استنباطي رسيد كه دده قورقود در زمانه خود٬ شخصي مشهور بوده و در مسير خود به حجاز براي ديدار با پيغمبر اسلام ٬         در محلهايي كه اطراق نموده نام خود را به يادگار گذارده است. اين محلها در راه آذربايجان٬ كرمانشاهان٬ خوزستان و عراق بوده و در يك مسير قرار دارند. باباگرگر و بابا غرغر٬ تلفظ  فارسي  و عربي دده قورقود است.

گرچه امروزه اكثرا فرم “قورقود” بكار مي رود با اينهمه شكل صحيح اين نام به ويژه در تركى آذربايجانى “قورخود” به معنى مهيب و يا انديشناك مي باشد. امروز در منطقه ترك نشين شمال خراسان-افشار يوردو -  در شهرستان تركى بجنورد نيز محلى بنام “قورخود” وجود دارد.

افسانه دده قورقود از آلتايهاى سيبرى به تركستان و از تركستان به قفقاز و خاورميانه و از قفقاز و خاورميانه به سوى آناتولى و آسياى صغير و بين النهرين راهى طولانى طى نموده٬ حكايات آن در هر كدام از اين سرزمينها بارها و بارها از سوى توده هاى

ترك خوانده شده است. با هر خوانش٬ متقابلا بخشهايى از بافت و رويدادهاى آن سرزمين را در خود جذب نموده و به واقع قورقودى نو آفريده شده است. بدين ترتيب هر قورقود در حالى كه ادامه دهنده قورقود پيشين و غير از آن است در عين حال خود او نيز است. افزون بر آن در دنياى ترك٬ روشن بينان خردمندى كه به حيات معنوى توده ها جهت مي داده اند از سوى خلق قورقود ناميده شده اند. به همين سبب است كه در دنياى ترك٬ ما نه با يك دده قورقود بلكه با سيستمى از دده قورقودهاى معنوى – تبارى مواجه مي شويم و باز به همين سبب است كه در مناطق مختلف دنياى ترك٬ از ازبكستان تا آنادولو و توركمان ائلي در عراق و بويژه در آذربايجان از دربند تا قروه٬ مزارهاى بسيار قورقود مشاهده ميشود. تا قورقود دربند و قروه آذربايجان٬ صدها قورقورد ديگر وجود داشته است و دده قورقودى كه در كتاب دده قورقود از آن نام برده مي شود نيز تنها يكى از آخرين نمايندگان سلسله قورقودهاست. شخصيت و افسانه هاى دده قورقود متعلق به دنياى تركى و دده قورقود و افسانه هاى دده قورقود ميراث مشترك همه خلقهاى ترك است. آنچه كه انحصاراً به آذربايجان تعلق دارد گونه اى از آن يعنى كتاب دده قورقود است كه بلاواسطه در آذربايجان (تركيه٬ قفقاز و ايران) شكل نهايى خويش را پيدا نموده و به تركى آذربايجانى نگاشته شده است

هم اكنون نيز ترانه و داستان سراييان اذربايجان (عاشيق) به ده ها و مناطق مختلفي پاي مينهند و به داستان سرايي از دده قرقورد ميپردازند.

بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو
ستارخان
ستارخان از سرداران جنبش مشروطه‌خواهي -سردار ملي
زادروز۱۲۸3 قمري / 28 مهر ۱۲۴5خورشيدي / 1866 ميلادي
قره‌داغ، ايران 
درگذشت۲۸ ذي الحجه ۱۳۳۲ / ۲۵ آبان ۱۲۹۳ / ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴ (حدود 48 سال)
تهران،
آرامگاهشهر ري - باغ طوطي جوار بقعه حضرت عبدالعظيم حسنيمحل زندگيآذربايجان - تبريزمليت آذربايجانينام‌هاي ديگرستار قره‌داغيلقبسردار مليدورهقاجارمذهبشيعه اثني عشريهمسرفاطمهفرزندانيدالله، سلطان، معصومهوالدينحاج حسن قره داغيگفتاورد«من مي‌خواهم هفت دولت زير پرچم تركها باشد»
بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو
86 بوندان اؤنجه (رضا خان ميرپنج) آديندا بير قولدور ايران اؤلكه سينين حاكيمييتين الينه آلان زامان كيمسه آذربايجاندان 7000 ايلليك تاريخ بير ايلين بويوندا 2500 ايل تاريخه چئوريلمه سيني اينانمازدي.كيمسه 1000 ايل حؤكومدارليق دان سونرا كيمليك لرينين تاپدالانماسيني اينانمازدي.آنجاق بونلارين هاميسي بير گئرچكليگه چئوريلدي.آذربايجان دا تورك ديلينده مدرسه لرين قاپيسي باغلاندي،بوتون آذربايجان شهرلرينين آدلاري بير قوندارما آدا چئوريلدي،تئهران شونيست لرينين طرفيندن تورك لره قارشي گولمه جه لر باشلاندي.تورك لره قوندارما بير كيمليك(آذري) وئريلدي.بوتون تورپاق سئون اينسانلارا كمونيست دامغاسين ووردولار و دوستاق لاري دولدوردولار.

1320نجي ايلده كي رضا خاني اؤز اربابلاري سورگون ائتديلر و محمدرضا پهلوي ني آتاسينين يئرينه قويدولار.آذربايجان خالقي اؤزگورلوگون دويغوسوايله بير آزجا تانيش اولدولار.

آنجاق سيد جعفر پيشه وري كيم ايدي؟

جعفر پيشه وري بير آذربايجانلي اولاراق،هرزامان بو تورپاغا اوره ك يانديريبدير.(1919_1920)نجي ايلده گيلان دئوريمينده توتولدو و 20 ايل ياشاميندان دوستاق دا و سورگون ده گئچيتدي.1320 نجي ايلده دوستاق دان چيخدي وتئهراندا (آژير) قزئتين يولا سالدي كي تئهراندا ان چوخ ساتيشي اولان قزئت لردن بيرايدي.پيشه وري 14 نجي پارلمان سئچكي سينده ايشتراك ائتدي و پارلمانا يول تاپدي.آنجاق پارلمانين آداي لاري(نماينده لري) اعتبار نامه سين قبول ائتمه دن اونو پارلمانا قويماديلا.

1324نجي ايلده مير جعفر آذربايجان دموكرات حزبين تشكيل وئردي و 21 آذرده اؤز يولداشلاري ايله كي دوقتور جاويد،شبستري جينابلاري و هابئله فريدون ابراهيمي ني آد آپارماق اولار آذربايجان دا بير خود موختار دولت قوردو. بو قيسسا زامان دا پيشه وري و اونون يارديمچيلاري بير سيرا ايشلر گؤردولر كي پهلوي لر 20 ايلين بويوندا هئچ بيرين گؤرمه ميشديلر.

تبريزين بيليم يوردو قورولدو،تورك ديلينده مدرسه لر يئنيدن آچيلدي و كيتابلارين هاميسي تورك ديلينده يازيلديلار. ايلك دفعه اولاراق قادين لارا ايجازه وئريلدي رفراندوم دا ايشتراك ائدسينلر،دمير يول لاري چكيلدي،فئودال لاردان گوج آليندي و ميللتين اؤزونه قايتاريلدي و....

پيشه وري هئچ زامان آذربايجاني ايران اؤلكه سيندن آيري بيلمه دي و هر زامان بو توپراغي ايران سينيرلارينين ايچينده ساندي.1325 نجي ايلين گولن آيينين 8 نجي گونونده تئهران-تبريز آراسيندا آنلاشما باغلاندي كي آذربايجاني ايران سينير لارينين ايچينده اولماسين بللي ائدير.

آذربايجان ميللتي اهانت لردن قورتولموشدو و ياخشي گون لر گئچيرديرديلر. آنجاق بو گون لر بير ايل دن چوخ چكمدي. پهلوي رژيمي آمريكا ارتشينين يارديمي ايله تام گوج لرينن آذربايجانا يوگوردولر. زنگان و مييانادان گئچندن سونرا تبريز سقوط ائله دي و 75000 آذربايجانلي اؤز قانلارينا بويانديلار چوخلاري سورگون اولوندولار و بير سيرا آذربايجان گنجلري دوستاق لارا گؤندريلدي كي (صفرخان) بير نمونه سي اولاراق؛30 ايل دن چوخ پهلوي لرين دوستاق لاريندا قالدي. بو سوي قيريم دان 5 گون سونرا رژيم بوتون توركو كيتابلاري  يانديردي.

آذربايجان دموكراتي باسقين يئدي و پهلوي لر يئنيدن آذربايجانا صاحب اولدولار. آنجاق سيد جعفر پيشه وري بير قهرمان كيمي آذربايجان خالقينين يادداشلاريندا قالدي.

 

كاظم خان قوشچي

 سمبل و سندشرافتمندي وسر بلندي شهرقوشچي وبخش انزل

 


كاظيم خان در سال 1246 هجري شمسي در روستاي قوشچي از توابع محال انزل اورميه ديده به جهان گشود. دوره جواني او مقارن با عمده ترين تحولات اجتماعي جامعه ايران يعني نهضت مشروطيت بود و از جهت بين المللي رقابت هاي امپراطوريها زمينه جنگ جهاني اول را فراهم ساخت. اهالي انزل كه در سطح وسيع به جهت كارگري به قفقاز و عثماني مي رفتند در بازگشت جوياي حال وقايع بودند كه در دول همجوار مي گذشت. به تبع رقابتهاي فوق آذربايجان غربي به خصوص منطقه انزل به عرصه تاخت وتاز سربازان روس و دولت هاي بيگانه تبديل شده بود و در اين ميان منطقه انزل به لحاظ بافت خاص اجتماعي و گردنه قوشچي مورد توجه بيگانگان بود و در مبارزه ميان آنان آنچه غارت مي شد اهالي انزل بود و آنچه كه از آن نشاني نبود حاكميت دولت مركزي ايران بود و مردم از نعمت امنيت بي نصيب بودند.

" كاظم خان" با شجاعت كه پشتوانه درايت وي در امور بود با قطع اميد از حكومت مركزي خود به ساماندهي اهالي غيور منطقه جهت مقابله با اجانب پرداخته و در راه حفظ ناموس ودين مبارزه پيگيري را بنيان نهاد.

كاظم خان در جريان خلع سلاح مردم توسط روس ها از باز پس دادن اسلحه ها خودداري ورزيد و در كوه هاي اطراف پنهان گشت.

سال 1296 مصادف بود با تخليه منطقه از نيروهاي نظامي روس اما اينبار متاسفانه نوبت آسوري هاي رانده شده از كشور عثماني بود كه بلاي جان مردم منطقه شدند. در اين تاريخ ده ها هزار نيروي تا دندان مسلح آسوري مشهور به ( جيلوها) مجهز به توپ و مسلسل بعد از كشتار و قتل مردم در اورميه و عسگر آباد به قوشچي يورش مي آورند. كاظم خان با شجاعت و جان نثاري ياران خويش و با مقومت و پايداري سرسختانه تنها توانسته بود حدود نصف مردم قوشچي و قره باغ را از قتل عام آنان برهاند و در جزيره اي كه بعدها به ( كاظم خان داشي) معروف گرديد حفظ نمايد.

سال 1297 ه.ش بخصوص براي اهالي انزل سال مصيبت باري بود. باقيماندگان قتل عام مذكور گرفتار بلاي قحطي و گرسنگي شده بودند و مردم اورميه و انزل شايد بدترين مصيبت تاريخ را در جلوي چشمان خود و با تمام وجود درك مي كردند. در تحت چنين شرايط و اوضاع نابساماني " كاظم خان " با درايت خاص خود از فشار قحطي بر مردم كاست.

اما در همين زمان ها اشرار مسلح وابسته به بيگانه به طور وسيع سازماندهي مي شدند كه يكي از اين جريانات در آذربايجان قضيه ( سيميتكو) بود.

كاظم خان در جنگ هايي كه با نيرو هاي سيميتكو داشت بار ديگر مجبور گرديد كه اهالي را به جزيره كوچك و سنگ كاظم داشي هدايت كند و اينبار اهالي به مدت شش سال در اين جزيره سنگي به مقاومت و اقامت پرداختند و در اين مدت ايثار و فداكاري هايي كه انجام مي شد شايد در طول تاريخ كم نظير باشد. و از سويي ديگر وجود كاظم خان پشتوانه محكم و گرمي براي اهالي منطقه بود.

واين جنگ ها عاقبت با پيروزي قطعي كاظم خان و پاكسازي منطقه از دست اكراد پايان يافت اما اين پايان كار نبود و از سويي ديگر كاظم خان به پيشنهاد كنسول انگليس جواب رد داد و در نهايت اين مرد رشيد در پيكاري نابرابر با نيرو هاي رضاخان و ياغيان منطقه بعد از شش سال درگيري به واسطه انفجار بمب دست ساز خويش در سال 1302 ه.ش در جزيره معروف كاظم داشي جان به جان آفرين تسليم كرد.

منابع:

http://oxtay1.blogfa.com/

وبلاگ آلما يولو

ائلمان توران
Güney Azərbaycan-Urmu: Kazim Xan Daşi  ...
بؤلوم :
جمعه 25 آذر 1390     یازار : تورك اوغلو



ستارخان سردار ملي ، ستار قره‌داغي سومين پسر حاج حسن قره داغي در سال ۱۲۸۵ ق (۱۸۶۶ ميلادي) به دنيا آمد. او از اهالي قره‌داغ آذربايجان بود كه در مقابل قشون عظيم محمد علي شاه پس از به توپ بستن مجلس شوراي ملي و تعطيلي آن كه براي طرد ودستگير كردن مشروطه خواهان تبريز به آذربايجان گسيل شده بود ايستادگي كردو بناي مقاومت گذارد. وي مردم را بر ضد اردوي دولتي فرا خواند و خود رهبريآن را بر عهده گرفت و به همراه ساير مجاهدين و باقرخان سالار ملي مدت يكسال در برابر قواي دولتي ايستادگي كرد و نگذاشت شهر تبريز به دست طرفداران محمد علي شاه بيفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان كودكي اش بر مي‌گشت. او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعيلو غفار از كودكي علاقه وافري به تيراندازي و اسب سواري داشتند ، اما اسماعيل فرزند ارشد خانواده در اين امر پيشي گرفته بود و شب و روزش به اسبتازي ، تيراندازي و نشست و برخاست با خوانين و بزرگان سپري مي‌شد،سرانجام او در پي اعتراض به حاكم وقت دستگير و محكوم به اعدام شد.اسماعيل به دليل ارتباط و پناه دادن به فردي به نام قاچاق فرهاد كه ازمخالفان و ناراضيان بود، توسط عمال دولت قاجاريه كشته شد. اين امركينه‌اي در دل ستار ايجاد كرد و نسبت به ظلم درباريان و حكام قاجاري خشمگين شد.


جواني 

ستاردر جواني به جرگه لوطيان (جوانمردان، يا اهل فتوت) محله اميرخيز تبريزدرآمد و در همين باب در حالي كه به دفاع از حقوق طبقات زحمتكش برمي‌خاست با مأمورين محمدعلي شاه درافتاد و به ناچار از شهر گريخت ومدتي به راه زني مشغول شد، اما از ثروتمندان مي‌گرفت و به فقرامي‌داد. سپس با ميانجيگري پاره‌اي از بزرگان به شهر آمد و چوندر جواني به درستي و امانتداري در تبريز شهرت داشت به همين دليل مالكانحفاظت از املاك خود را به او مي‌سپردند. او هيچ گاه درس نخواند وسواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آميخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگي و اعتقادات مذهبي و وطن دوستي اش، او را در صف فرهيختگان عصر قرارمي‌داد. 

مقاومت 

او در مدت يازده ماه از ۲۰ جمادي الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربيع الثاني ۱۳۲۷ ق رهبري ِ مجاهدين تبريز و ارامنه و قفقازي‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شديد و طاقت فرساي اهالي تبريز در مقابل سي و پنج الي چهل هزار نفرقشون دولتي ، با راهنمايي و رهبريت او انجام گرفت، به طوري كه شهرت او بهخارج از مرزهاي كشور رسيد و در غالب جرايد اروپايي و آمريكايي هر روز نام او با خط درشت ذكر مي‌شد و درباره مقاومت‌هاي سرسختانه وي مطالبي انتشار مي‌يافت. 

پس از ماهها محاصره تبريز قواي روسيهبا موافقت دولت انگليس و محمد علي شاه،از مرز گذشتند به سوي تبريز حركتكردند و راه جلفا را باز كرد.ستارخان و ديگران مجاهدين تبريز كه به شدت ازروسها متنفر بودند، براي رفع بهانه ي تجاوز روسها تلگرافي به اين مضمون بهمحمد علي شاه فرستادند : 

شاه به جاي پدر و تودهبه جاي فرزندان است . اگر رنجشي ميان پدر و فرزندان رخ دهد نبايد همسايگانپا به ميان گزارند . ما هرچه مي خواستيم از آن در مي گذريم و شهر را بهاعلي حضرت مي سپاريم . هر رفتاري كه با ما مي خواهند بكنند و اعلي حضرتبيدرنگ دستور دهند كه راه خوار و بار باز شود و جايي براي گذشتن سپاهيانروس به ايران باز نماند. 

.محمد علي شاه پس از دريافت اين تلگراف بهنيروهاي دولتي دستور ترك محاصره داد اما روسها به پيشروي ادامه دادند ووارد تبريز شدند، [۱] ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخرجمادي الثاني ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسولخانه عثماني در تبريز پناهنده شد. در منابع ذكر شده‌است كه ستارخانبه كنسول روس (پاختيانوف) كه مي‌خواست بيرقي از كنسول خانه خود به سردر خانه ستارخان زند و او را در زينهار دولت روس قرار دهد گفت:«ژنرال كنسول، من مي‌خواهم كه هفت دولت به زير بيرق دولت ايرانبيايند. من زير بيرق بيگانه نمي‌روم.» 


پس از عقب نشيني قواي روس مردم شهر به رهبري ستارخان در برابر حاكم مستبد تبريز رحيمخان قد علم كردند و او را از شهر بيرون راندند، اما اندكي بعد ستارخان در زير فشار دولت روس، دعوت تلگرافي ِ آخوند ملامحمدكاظم خراساني و جمعي از مليون را پذيرفت و با لقب سردار ملي به سوي تهران حركت كرد. در اين سفرباقرخان سالار ملي نيز همراه او بود. 

هدف دولت مشروطه از اين اقدام كه به بهانه تجليل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع كنترل آذربايجان و خلع سلاح مجاهدين تبريز بود. روزشنبه ۷ ربيع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عيد نوروز، جمعيت زيادي از مردم و رجالشهر از جمله يپرم خان ارمني براي وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درميان هلهله جمعيت از منزل خود بيرون آمدند و به سوي تهران حركتكردند. در بين راه نيز در شهرهاي ميانه، زنجان، قزوين و كرج استقبال باشكوهي از اين دو مجاهد راستين آزادي به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نيمي از شهر براي استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسير چادرهاي پذيرايي آراسته با انواع تزيينات، و طاق نصرت‌هاي زيبا وقالي‌هاي گران قيمت و چلچراغ‌هاي رنگارنگ گستردند. در سرتاسرخيابان‌هاي ورودي شهر، تابلوهاي زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده مي‌شد.

تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس ازصرف ناهار مفصلي كه در چادر آذربايجاني‌هاي مقيم تهران تدارك ديده شده بود به سوي محلي كه براي اقامتش در منزل صاحب اختيار (محلي در خيابان سعدي كنوني) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت يك ماه مهمان دولت بود، امابه دليل وجود سربازان و كمي جا دولت، محل باغ اتابك (محل فعلي سفارتروسيه) را به اسكان ستارخان و يارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان ويارانش اختصاص داد. پس از چند روزي كه نيروهاي هر دو طرف در محل‌هايتعيين شده اسكان يافتند مجلس طرحي را تصويب نمود كه به موجب آن تمامي مجاهدين و مبارزين غيرنظامي از جمله افراد ستارخان و خود او مي‌بايست سلاح‌هاي خود را تحويل دهند. اين تصميم به دليل بروز حوادث ناگوار وترور مرحوم سيد عبدالله بهبهاني و ميرزاعلي محمدخان تربيت از سران مشروطهگرفته شده بود.، اما ياران ستارخان از پذيرفتن اين امر خودداري كردند. به تدريج مجاهدين ديگري كه با اين طرح مخالف بودند به ستارخان و يارانش پيوستند و اين امر موجب هراس دولت مركزي شد. سردار اسعد به ستارخان پيغام داد كه «به سوگندي كه در مجلس خورديد وفادار باشيد و از عواقب وخيمعدم خلع سلاح عمومي بپرهيزيد.»، اما باز ياران ستارخان راضي به تحويل سلاح نشدند. 


شهادت

بعدازظهراول شعبان ۱۳۲۸ق قواي دولتي، كه جمعا سه هزار نفر مي‌شدند به فرماندهي يپرم خان ، يار قديمي ستارخان در تبريز و رئيس نظميه وقت باغ اتابك را محاصره كردند و پس از چندبار پيغام ، هجوم نظاميان به باغ صورت گرفت و جنگ بين قواي دولتي و مجاهدين آغاز گشت. در اين جنگ قواي دولتي ازچند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تير استفاده كردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰نفر از افراد حاضر در باغ كشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پيش گرفت،اما در مسير پله‌ها در يكي از راهروهاي عمارت تيري به پايش اصابت كردو مجروح شد و قادر به حركت نبود. اندكي بعد قواي دولتي او را دستگير كردندو به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰رجب ۱۳۲۸ق). 

بعد از اين وقايع، ستارخان خانه نشين شد و پزشكان حاذق براي مداواي پاي او تمام تلاش خود را كردند، اما معالجات به جايي نرسيد ودر تاريخ ۲۸ ذي الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) درتهران درگذشت و برخلاف وصيتش، در باغ طوطي در جوار بقعه حضرت عبدالعظيمحسني در شهرري درحالي كه هزاران هزار نفر با چشماني گريان جنازه او راتشييع مي‌كردند به خاك سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.